ما در اینجا با استفاده از چندمنبع موثق این بحث را پی میگیریم.در تابستان 1320در چنین روزهایی که مملکت به ظاهر در امن و امان بود و هیچ حادثه و خبر نگرانکنندهای وجود نداشت در پشتپرده سیاست، حوادث هولناکی در حال شکل گرفتن بود. جنگ در روسیه شوروی بهشدت ادامه داشت و اگر قوای آلمان نازی پیروز میشدند و به قفقاز دسترسی پیدا میکردند و احتمالا مرزهای شمالی ایران را به تصرف خود درمیآوردند، کار متفقین ساخته بود؛
از اینرو دول متفق، بهویژه انگلستان که حضور کارشناسان آلمانی را در ایران خلاف مصالح خود میپنداشتند توسط سفیر خود به دولت ایران تذکرات پیاپی میدادند که آلمانیها را از کشور خود بیرون کنید؛ زیرا به این نکته پی برده بودند که هر آلمانی مقیم ایران بهخاطر پیروزی میهنش هر کاری که از دستش برآید، از انجام آن دریغ ندارد؛ ازجمله جاسوسی برای سازمان اطلاعاتی آلمان!
ولی جواب دولت ایران به این تقاضاهای پیاپی این بود که پلیس ما تمام خارجیان را زیرنظر دارد و دول متفق نباید از این مسئله نگران باشند و چون سفیر آلمان از مسائل پشتپرده سیاست آگاه بود به مقامات ایرانی گفته بود میتواند ترتیبی بدهد که کارشناسان آلمانی به موقع ایران را ترک کنند. مراتب به اطلاع شاه رسیده بود و او گفته بود که کارشناسان آلمانی با خیال راحت به کارشان ادامه دهند، هیچ خطری آنها را تهدید نمیکند. باری شاه به استناد خاطرات سپهبد امیراحمدی خطر اشغال ایران را احساس کرده بود و قصد مقاومت داشت.
از اینرو آن سال برخلاف سالهای پیش مراسم اعطای گواهینامههای فارغالتحصیلان دانشکده افسری به جای مهرماه در نیمه دوم مردادماه در اقدسیه برگزار شد و سخنرانی شاه در این مراسم ایجاد نگرانی کرد. شاه در این مراسم خطاب به افسران فارغالتحصیل گفت: «من باید به دنیا ثابت کنم که ارتش ایران تواناتر از آن است که آنها میپندارند. من دست بهکار بزرگی زدهام و عنقریب خواهید دید بیگانگان فشار میآورند و خیال میکنند ایران امروز، ایران 30 سال پیش است.
من چون کار زیاد دارم، جوائز را ولیعهد اعطاء خواهند کرد و فارغالتحصیلها که پس از دریافت جوایز یکماه مرخصی و استراحت داشتند، در همین جا و زیر پرچم خواهند ماند و حق خروج از محوطه سربازخانه را ندارند؛ زیرا کارهای بزرگی در پیش داریم». بیانات شاه حاکی از وخامت اوضاع کشور بود و موجب نگرانی حاضران شد ولی چون در آن زمان گردش اطلاعات مانند امروز سریع و فراگیر نبود تنها در میان گروه خاصی نسبت به اوضاع آینده کشور ایجاد نگرانی کرد و مردم عادی آنچنان که باید احساس خطر نکردند.
- امیر احمدی به دیدار شاه میرود
سپهبد امیراحمدی که در آن تاریخ مورد بیمهری و سوءظن شاه قرار دشت تصمیم میگیرد که به دیدار او برود و نگرانیهای خود را با شاه در میان بگذارد. او در خاطرات خود چنین مینویسد: «در سفارت انگلستان در تهران مرد وطنپرستی بود که از مکاتبات سفارتخانه با لندن متوجه خطر اشغال ایران شده بود و ماجرا را با من در میان گذاشت. من به دیدار فروغی رفتم و ماجرا را با او درمیان گذاشتم و از او خواستم که بهترتیبی شاه را خبر کند. مرحوم فروغی که سالها خانهنشین، بیمار و مورد غضب شاه بود در جواب من گفت مگر من میتوانم این حرفها را با شاه در میان بگذارم.
از زندگی خود بیزارم. دلم میخواهد سقف خانه خراب شود و بر سر من فرو ریزد و از این زندگی راحت شوم. از سوی دیگر من مطلع شده بودم که جادههای شمال مینگذاری شده است و شاه درصورت حمله متفقین قصد مقاومت دارد.
از آنجا که من در کودتای 1299 همپیمان شاه بودم و با هم قسمنامهای امضاء کرده بودیم، پیش شاه رفتم و نگرانی خود را اظهار داشتم. شاه سر شب به خوابگاه میرفت و کسی را نمیپذیرفت ولی من بیخبر به کاخ رفتم، مدتی معطل شدم تا شاه مرا بپذیرد و به ایشان گفتم: شنیدهام که شما درصورت حمله متفقین قصد مقاومت دارید. ارتش ایران ارتشی جوان است. با همه فداکاریها که میتواند بکند آمادگی روبهرو شدن با ارتش متفقین را ندارد.
اگر میخواهید که نامتان در تاریخ ثبت شود اشکالی ندارد شما بخشی از ارتش را فرماندهی کنید و بخش دیگر را من برعهده میگیرم. مقاومت میکنیم و با افتخار کشته میشویم ولی این یک حقیقت است؛ ارتش جوان ما قادر به مقابله نیست. شاه که نسبت به من سوءظن داشت با تمسخر گفت: این درسها را چهکسی به تو داده. لازم نیست درس مملکتداری به من بدهی. برو و مشغول کار خودت باش. در آن روزها من بهدلیل سوءظن شاه رئیس سازمان پرورش اسبهای ارتش ایران بودم و در کارهای ارتش مداخلهای نداشتم و شغل من اصلاح نژاد اسبهای ارتش بود».
- بهانه بود یا حقیقت؟
برخی از تاریخنویسان اظهارنظر کردهاند که در هرحال متفقین حضور آلمانیهای مقیم ایران را در این کشور بهانه قرار داده بودند. از آنجا که سرنوشت جنگ روشن نبود و درصورت پیروزی آلمانها در روسیه امکان آن وجود داشت که قفقاز به تصرف آلمان درآید، اشغال سرزمینهای پشت جبهه برای روسها امری حیاتی بهشمار میرفت؛ چون درصورت شکست از قوای آلمان میتوانستند به مرزهای ایران عقبنشینی کنند و در سرزمینهای کوهستانی شمال مانع پیشرفت قوای آلمان به خاورمیانه شوند.
به هر تقدیر ایران در جنگ اعلان بیطرفی کرده بود و چون سرنوشت جنگ در روسیه معلوم نبود ضرورت کامل داشت که از طریق راههای زمینی و هوایی ایران تسلیحات لازم برای روسیه فرستاده شود و ظاهرا برکناری رضاشاه در آغاز مطرح نبود و شاید ترجیح میدادند که او بماند و همچنان با اقتدار مملکت را اداره کند و فقط راه عبور به کامیونهای حامل اسلحه به قفقاز از طریق ایران داده شود.
برخی از مقامات انگلیسی با وجود اینکه دلخوریهایی از رضاشاه داشتند وجود او را مفید میدانستند ولی روسها اصرار به برکناری او داشتند و رضاشاه هم به دلایلی که در گزارشهای پیش رو بدان اشاره خواهیم کرد از اسارت خود بهدست روسها واهمه بسیار داشت؛ چون یقین داشت که او را به سیبری خواهند فرستاد و سرنوشتش نامعلوم خواهد بود.
نظر شما